سالی دیگر گذشت اما گویا وضعیت معیشتی مردم قرار است همچنان به روال سابق، سیر نزولی خود را با شدت ادامه دهد. اینک تا رسیدن سال جدید کمتر از چند روز باقی است با این حال به خاطر گرانیهای سرسامآور و شیوع کرونا، امسال برخلاف سالهای قبل از هیجان و تب و تاب نوروزی خبری نیست. به نظر میرسد موج تورم کمسابقهای که در طول سالهای اخیر به خصوص سال گذشته تمام کشور را در نوردیده است، برکت را از زندگی مردم زدوده و دیگر رمقی برای جشن و پایکوبی و چیدن سفرهی رنگارنگ نوروزی باقی نگذاشته است. طبق شواهد و آنچه که از بازارهای ایران بر میآید قیمت اقلام مصرفی و ضروری، خصوصا خوراک و پوشاک در طول این یک سال گاها تا بیش از صد در صد افزایش قیمت داشته است و بسیاری از مردم توانایی و قدرت خرید کالاهای ضروری خود را از دست داده و روزبهروز به پرتگاه فقر مطلق نزدیک میشوند.
در روزهای پایانی سال صحبت بر سر حداقل دستمزد کارگران در سال جدید، بحث داغی است که کارگران و کارفرمایان را به نحوی مشغول خود داشته است. هر چند که در این میان کارگران بیشتر در معرض وضعیت بحرانی و نابسامان قرار دارند.
در جلسهای که روز دوشنبه چهارم اسفند ماه از سوی کمیتهی دستمزد برگزار شد، رقم ۶ میلیون و ۸۹۵ هزارتومان برای سبد معیشت، مورد توافق نمایندگان کارگری، کارفرمایی و دولت قرار گرفت. علاوه بر این، براساس مصوباتی که برای تعیین دستمزد کارگران صورت گرفت، برای حداقل بگیران، پایه مزد و سایر مولفههای مزدی تنها ۳۹ درصد افزایش یافت. این در حالی است که بر اساس آمارهای موجود خط فقر در ایران بیش از نه میلیون تومان برای هر خانوار برآورد شده است که این رقم بسیار بالاتر از سبد معیشت کارگران و دستمزد آنها در سال جدید است.
این عدم انطباق آشکار سبب شده است تا کارگران قدرت خرید خود را به خصوص در آستانهی جشن باستانی نوروز از دست بدهند. این در حالی است که بسیاری از کارگران همچنان حقوقهای معوقهی خود را از کارفرما دریافت نکردهاند، بسیاری مشمول عیدی و عواید جانبی نشدهاند و بسیاری نیز به علت کرونا و رکود اقتصادی در آستانهی نوروز و پیش و پس آن بیکار هستند.
موضوع کاهش قدرت خرید مردم و عدم انطباق حداقل دستمزد آنها با نرخ تورم کشور، تنها برای کارگران دردسرساز نشده است و بسیاری از کسبه و بازاریان نیز به خار این وضعیت دچار آشفتگی شدهاند. پر واضح است که همهی ما سوار یک کشتی مشترک هستیم و با کاهش قدرت خرید کارگران و اقشار کم درآمد، بازاریان نیز به تدریج مشتریان خود را از دست خواهند داد.
انبوه خریداران یا غلغلهی تماشاگران
در این روزهای پایانی سال، گذارم که به خیابانهای جنوب شهر تهران میافتد با جمعیتی انبوه از مردم و بساطچیان لبِ خیابان مواجه میشوم که تقریبا خیابان را قُرُق کردهاند و بسیاری از مسیرها را نیز بند آوردهاند. البته هر سال دم عید، ماجرا همین است. شاید هم نسبت به سالهای گذشته جمعیت کمتری به خیابان آمده باشد، با این حال نسبت به طول سال، جمعیت چشمگیری است.
آنچه که در وهلهی اول از گشتوگذار در خیابانها به ذهن آدمی متبادر میشود این است که جمعیت بزرگی از مردم به خیابانها آمدهاند تا دست به جیب شده و خرید نوروزی خود را با فراغ بال انجام دهند. اما در وهلهی دوم کافی است که کمی دقیقتر شوید تا ببینید که اکثریت این جمعیت بدون بستهی قابل توجه و با دستان خالی از مغازهها بیرون میزنند. آنها در واقع تماشاگرانِ عصرگاهیِ خیابانهای شهر هستند که به قصد تماشا و یافتن کالای ارزانقیمتتر در اطراف دستفروشان و مراکز خرید پرسه میزنند.
چه حرف تازهای داریم بزنیم؟
بعد از کمی قدم زدن، ویترین خوشمزه و خوش آبورنگِ یک آجیل فروشی نظرم را جلب میکند. هر چند که خرید آجیل برای من محدود به خرید تخمهی کدو میشود که تقریبا از بقیهی اقلام ارزانتر است. وارد مغازه که میشوم خبری از مشتری نیست. به صاحب مغازه که حدود چهل سال دارد میگویم که خبرنگارم و میخواهم دربارهی بازار شب عید با او گفتگویی داشته باشم. همان ابتدای کار با لهجهی تُرکی آذری، زبان به شکایت میگشاید و میگوید: «چه حرف تازهای داریم بزنیم؟ فقط بنویس مردم بدبختند. تمام.»
معلوم است که از وضعیت بازار و فروش مغازه به هیچ وجه راضی نیست. چند مشتری وارد میشوند و شاگرد مغازه بیاینکه به من توجهی کند کارشان را راه میاندازد. از صاحب مغازه دربارهی تغییراتی که کسب و کارش در این یکسال اخیر داشته میپرسم. او ضمن تاکید بر کاهش قدرت خرید مردم، پاسخ میدهد که نسبت به سال گذشته مشتریهایش از نصف هم کمتر شدهاند:
«قیمتها دو برابر و بعضا سه برابر شده است. مثل بادام هندی، مغز فندق و حتی شکلات ایرانی که آن هم سه برابر شده است. بیشتر مردم که قدرت خریدشان کم است، سراغ اینها نمیآیند. بیشتر آجیلِ درهم میبرند چون که برایشان ارزانتر و بهصرفهتر است. شما نگاه کنید، همان پولی که پارسال میدادند را میدهند اما نصف آنچه که قبلا میخریدند را هم نمیتوانند بخرند.»
به اطراف نگاهی میاندازم. همه جور آجیلی دیده میشود؛ باکیفیت و کمکیفیت، گرانتر و ارزانتر. با این حال رقمها به کلی بالاست. راجع به اوضاع خودش میپرسم و اینکه آیا برای نوروز خرید کرده است یا نه. پاسخ میدهد که خوشبختانه خرید عید خانواده را خیلی وقت پیش انجام دادهاند و از آنجایی که دستشان به دهانشان میرسد مشکلی برای خرید و اولویتبندی کالا نداشتهاند:
«دروغ چرا؟ ما خرید عیدمان را انجام دادهایم. حالا نه به اندازهی سالهای قبل. ولی کسی که پول زیادی دارد برای او فرقی نمیکند که مثلا گوشت بشود کیلویی یک میلیون تومان. ولی من میبینم که طبقهی پایین له شده است. مردم برای دولت هیچ ارزشی ندارند. فقط همین یک قلم آجیل شب عید که نیست. اگر تنها آجیل باشد که طرف میگوید به جهنم! آجیل نمیخریم! حالا اگر میتوانی بروگوشت بخر، برو کشک بخر، برو مانتو بخر. هر چیزی بخری، سه برابر الی چهار برابر شده است.»
در همین موقع چند نفر وارد مغازه میشوند. به یک زن و شوهر جوان نگاه میکنم. سرگرم خرید هستند و مایل به گفتگو هم نیستند. به خاطر افزایش جمعیت و رعایت پروتکلهای بهداشتی مغازه را ترک میکنم. چند قدم آن طرفتر وانتهای میوه است و یک چهارچرخ که ترشک و چاقاله میفروشد. بالای چاقالهها روی مقوای سفیدی نوشته شده است: چاقاله نیمکیلو ۴۰ تومان!
در دست مردم مشماهای کوچکی از میوههایی چون پرتقال و سیب دیده میشود. به نظر میرسد به خاطر حجم کم مشماها، بیشتر برای خرید روزانه آمدهاند تا خرید عید. سر راه به یک شیرینیفروشی میرسم. پیرمرد صاحب مغازه پشت میزی نشسته است و چرت میزند. لاغر است و ماسک آبیرنگی به صورت دارد. از او راجع به اینکه چرا مغازه اینقدر خلوت است میپرسم. پَکر جواب میدهد: «نسبت به پارسال فروشمان کم شده است. چه کاری میتوانیم بکنیم؟ هر سال دو تا سه هزار تا شیرینی بشقابی میزدم، اما امسال این مقدار شده است صد و پنجاه تا. تازه معلوم نیست بتوانم بفروشم یا نه».
نگاهی به قیمتها میاندازم. کیفیت اجناسش چندان مرغوب نیست. نازلترینهایشان از پنجاه تومان شروع میشود. روی شیشهی مقابل شیرینی نارگیلی نوشته شده است کیلویی نود هزار تومان. سرم سوت میکشد. از آخرین باری که به یک قنادی سر زدهام چقدر گذشته است؟ خدا میداند.
دوباره به خیابان برمیگردم. لباسفروشیها غلغله است. اخیرا یک شلوار جین معمولی را به قیمت سیصد هزار تومان خریدهام. به خودم قول دادهام حسابی مراقبش باشم!
کسانی که از مغازهها بیرون میآیند اغلب دستِ خالیاند و یا اینکه بستههای کوچکی در دست دارند. به این فکر میکنم که احتمالا مردم خرید خوراکی نوروز را نه به طور ویژه بلکه مثل روزهای معمولی دیگر با حجم کم انجام میدهند و بیشتر مایلند که حداقل چند قلم پوشاک نو برای خودشان تهیه کنند. خصوصا که فصل در حال تغییر است و باید لباسهای نازکتر جایگزین لباسهای گرم شوند.
وارد یک لباس فروشی مردانه میشوم. دو جوان فروشنده را میبینم که روی چهارپایه نشستهاند و مگس میپرانند! هر از گاهی یک مشتری میآید و قیمت میپرسد. از آن یکی که قد بلندتر است و گمان میکنم صاحب مغازه باشد راجع به بازار عید میپرسم. میگوید: «فروشمان نسبت به سال قبل خیلی ضعیف شده است. قدرت خرید مردم آمده پایین. پارسال به خاطر تعطیلی کرونا مردم هجوم آوردند و خریدشان را کردند. الان تلویزیون اعلام کند ده روز میخواهند مغازهها را ببندند کاسبی همه خوب میشود.»
از این حرف خوشش میآید و میخندد. از همکارش که خیلی جوان است میپرسم که آیا برای عید نوروز خرید کرده است؟ جواب میدهد که برای خودش لباس خریده ولی پدر و مادرش به خاطر حقوق ناچیز بازنشستگی نتوانستند حتی اقلام خوراکی مختص عید را بخرند. میگوید:
«برای چی بخرند؟ خوردن این چیزها برای کارگر حرام است. پرتقال پارسال بود هفت تومان، الان شده بیست و خردهای، قیمتها خیلی فرق کرده است. حتی پرتقال هم دیگر برای مایهدارهاست.» آن یکی در جوابش میگوید: «خیار هم، موز هم». جوان پوزخندی میزند. بعد از لحظاتی دوباره حالتی جدی به خود میگیرد و از وضع دستمزدها و عدم انطباق آن با نرخ تورم شکایت میکند:
«دستمزدی که میگیریم به هیچ جایمان نمیرسد. اگر حقوقت را روی ده میلیون نبندی به هیچ جایت نمیرسد.» سرم را به علامت تایید تکان میدهم. کمی با نگاه براندازم میکند و میپرسد: « حالا صدای ما به جایی هم میرسد؟» میگویم: «نرسد هم باید بنویسیم.»
مجلس و بازیِ مرغ و تخممرغ!
به راهپیماییام ادامه میدهم. بساطیها حسابی شلوغ کردهاند. به نزدیکی یکی از لباسفروشیهای مورد علاقهام میروم. دو زن روی نیمکتی نشستهاند. یکی حدود شصت سال دارد و دیگری حدودا چهل ساله به نظر میرسد. کنارشان مینشینم و سر صحبت را باز میکنم. خانم مسنتر زودتر حرفهایم را میشنود و شروع میکند به شکوه؛ از پایین بودن کیفیت اجناس و گرانتر شدنشان:
«نه برای سفرهی عید خرید کردهام و نه لباس خریدهام. امروز تولد دخترم بود و آمدهام که برایش یک مانتو بخرم. چون همه چیز گران است چیز دیگری نخریدم. الان یک مانتو هفتصد تومان شده است. البته مانتوی چهارصد تومانی هم بود ولی خود مغازهدار گفته که جنسش آشغال است. خب اگر آشغال است برای چه آوردهای؟ حتی رفتم حوله بگیرم، مغازهدار گفت پانصد تومانیاش را بردار، دویست تومانیاش آشغال است.»
فکر میکنم واژهی آشغال توصیف مناسبی برای کالاهای بیکیفیتی است که بازار را پر کرده است. هر چقدر قیمتها بالاتر میرود، کیفیت اجناس نیز پایینتر میآید. خصوصا در زمینهی پوشاک که اغلب وارداتیاند و از چین میآیند.
میگوید شاغل است و به همراه دخترش در یک تولیدی به عنوان خیاط کار میکنند. «خوراکی هیچ چیز نخریدم. مرغ که باید برویم صف بایستیم، امروز هم تا ساعت چهار سر کار بودیم. فردا که برویم صف مرغ بایستیم، دیگر معلوم نیست کی استراحت میکنیم.»
یادم به صفهای دراز مرغ یخزدهی دولتی میافتد. صفهای طولانی که در شرایط کرونا واقعا خطرناک به نظر میرسند. روزانه تعداد زیادی از مردم ناچارند از وقت و سلامتیشان بگذرند و برای کمی صرفهجویی در هزینهها در چنین صفهایی طویلی بایستند. این در حالی است که مسئولان دائما مردم را از سفرهای نوروزی برحذر میدارند و از سویی دیگر صف مرغهای یخزده را راه میاندازند.
در همین زمان دختری از مغازه بیرون میآید و وقتی میبیند گرم صحبتیم به خنده میگوید: «الان درد و دل کردی؟ همه چیزها را لو دادی» زن همانطور بیحوصله جواب میدهد: «هیچ چیز لو دادنی نیست که کسی نداند. دارم واقعیت را میگویم. هرکاری هم میخواهند بکنند. ما را ببرند اعدام کنند راحت شویم.»
دوباره آتشش تند میشود و حرف به مسئولان و نمایندگان مجلس میافتد. زن حسابی شاکی است. میگوید: «خجالت هم نمیکشند. میروند توی مجلس مینشینند و هی میگویند مرغ و تخم مرغ. شما شش ماهه فقط دارید میگویید مرغ و تخم مرغ! زن و بچههایشان توی کشورهای دیگرند ما گرفتار اینها شدهایم. خدا گردنشان را بزند.»
دخترانش به تلخی میخندند. از وضعیت بازنشستگی همسرش میگوید که حقوقشان کفاف این گرانیها را نمیدهد. میگوید بارها وعده دادهاند که میخواهیم حقوقشان را اضافه کنیم. اما کو؟ از وضعیت حقوق و درآمد خودش هم ناراضی است. میگوید هنوز به او و دخترش عیدی ندادهاند:
«امروز زنگ زدم گفتم نمیخواهید به ما عیدی بدهید؟ گفتند عیدی چیه؟ مگر ما امسال کار کردیم که به شما عیدی بدهیم؟ فقط همان خشکه حقوق را به ما میدهند تا بتوانیم زندگی کنیم. الان نه میتوانیم با آن پول میوه بخریم، گوشت بخریم، شیرینی بخریم …دهانمان را هم که با ماسک بستهاند!».
نظرش را دربارهی سبد معیشت و حداقل حقوق کارگران میپرسم. حسابی ترش میکند: «دور از جانت کوفت هم ندادند. همهاش دروغ است. اخبار این مملکت اول تا آخرش دروغ است. من شصت سال دارم. با این سن نباید بتوانم یک کیلو پسته بخرم؟ ۹ تا هم نوه دارم. چند تا دختر و پسر و عروس.».
زنی که کنارش نشسته و تا الان ساکت بود نزدیکتر میآید. در دستش مقداری سبزی جعفری و کمی تخمه آفتابگردان دیده میشود. میخواهد وارد بحث شود. میگوید:
«یارانه و معیشت همه مزخرف است. چهل و پنج تومان هر ماه به ما میدهند. خب این به چه درد ما میخورد؟ آب و برق و گازمان هم نمیشود. الان هفتصد هزار تومان پول گازمان آمده است. پسرم نوجوان است و پانزده سال دارد. چهل و پنج تومان چه پولی است که به او بدهم تا از خانه بیرون برود؟ یک کتانی معمولی شده است سیصد-چهارصد هزار تومان، آدم پیش بچهی خودش شرمنده میشود.»
حرفهایش را تایید میکنم. او نیز مانند بسیاری از خانوادههای ایرانی فرزندش در اولویت است. بسیاری حتی از شکمشان میزنند تا بتوانند برای فرزندانشان یک جفت کفش تهیه کنند.
ادامه میدهد: «البته شوهر من نظامی است. پنج میلیون حقوقش است. الان به من زنگ زده که یک تومان برایت ریختم. قرار است دو میلیون دیگر هم بریزد. الان رفتیم بازار مانتو شده چهارصد و پنجاه تومان. خب من با این یک میلیون چه میتوانم بخرم؟»
با خودم فکر میکنم که در حال حاضر با یک میلیون تومان چه چیزهایی میتوان خرید؟ آن هم کارگری که حقوقش به سختی به سه-چهار میلیون تومان میرسد. عقلم به جایی قد نمیدهد.