محمدحسین سپهری معلم زندانی: تغییر ادبیات حاکمیت نشانه ترس و وحشت است

محمدحسین سپهری دانش‌آموخته رشته فیزیک و معلمی است که از سال ۱۳۹۸ به دنبال امضای بیانیه موسوم به «بیانیه ۱۴» که خواهان استعفای علی خامنه‌ای شده بود بازداشت شد.

محمدحسین سپهری معلم زندانی در زندان وکیل‌آباد مشهد با ارسال نامه‌ای سرگشاده به مناسبت روز معلم بر لزوم مبارزه با جمهوری اسلامی تاکید کرده و نوشته است: « اگر این رژیم را متوقف نکنیم شاید در آینده نزدیک دیگر ایران وجود نداشته باشد.»

آقای سپهری دانش‌آموخته رشته فیزیک و معلمی است که از سال ۱۳۹۸ به دنبال امضای بیانیه موسوم به «بیانیه ۱۴» که خواهان استعفای علی خامنه‌ای شده بود بازداشت شد.

این معلم در ابتدای نامه خود نوشته آنچه موجب شده است «علیرغم درآمد اندک از بهشت کوچک خود» و کسانی که دوستشان داشته بگذرد و رنج مبارزه و زندان را برخود هموار کند: «این واقعیت غیرقابل کتمان بود که این طاعون فراگیر چهل ساله بدون تردید و به زودی به مصیبت‌بارترین شکل ممکن بر زندگی همه از جمله فرزندانم خود را تحمیل خواهد کرد و اگر این رژیم را متوقف نکنیم شاید در آینده نزدیک دیگر ایران وجود نداشته باشد.»

آقای سپهری در بخش دیگری از این نامه بلند با اشاره به بیش از چهل و پنج ماهی که در زندان گذرانده اذعان کرده است که «حتی یک بار نیز از مسیری که طی کرده» پشیمان نبوده است.

محمدحسین سپهری یکی از کنشگران صنفی معلمان است که در سال ۱۳۹۷ نیز به خاطر فعالیت‌های مسالمت‌آمیز خود در زمینه حقوق صنفی معلمان و شرکت در تحصن و اعتراض فرهنگیان مشهد به شش ماه انفصال از خدمت محکوم شده بود.

این معلم زندانی در نامه خود به تلاش «عامدانه» حکومت جمهوری اسلامی برای «ضعیف‌کردن معلمان از نظر اقتصادی» اشاره کرده و این پرسش را مطرح نموده است که : «آیا درخواست تغییر آموزش سیاسی به سیاست آموزشی مدرن جرم است؟ آیا در حال حاضر دو میلیون معلم شاغل و بازنشسته به اندازه فلان آیت الله ناشناس در آموزش و پرورش تاثیرگذار هستند؟ آیا به اعضای حراست و هیات‌های تخلفاتی که با پرونده‌سازی و صدور محکومیت برای فرهنگیان معترض عملا تبدیل به عمله ظلم شده‌اند نباید به صراحت هشدار داد که بزودی در پای میز عدالت طعم عدالت را با تمام جزئیاتش خواهید چشید؟»

در بخش دیگری از این نامه که نسخه کامل آن‌را می‌توانید در انتهای این خبر بخوانید به گرفتاری اکثریت مردم ایران در «فقر مطلق» اشاره شده و تاکید شده است که «این رژیم باید برود.»

او در ادامه پرسیده است: «آیا وقت آن نرسیده که از علی خامنه‌‍ای بخواهیم به جای سخنرانی همراه با فضل‌فروشی، عقل‌کل‌پنداری و تظاهر جاعلانه به دردشناسی در هفته معلم از تمامی فرهنگیان به دلیل ظلمی که عمدی اعمال کرده به صورت رسمی، شفاف و خاضعانه عذرخواهی کند؟»

آقای سپهری بر این نکته که «اعتراضات به ضرورت تاکتیکی مدتی فروکش کرده است» اشاره کرده و نوشته است: « این رویه رژیم که با هر کوششی برای تغییر و اصلاح مخالفت می‌کند تخم نفرت و بیزاری را پاشانده که اکنون توجیه اخلاقی برای هر گونه اعتراض شده است»

 او همچنین به تغییر ادبیات جمهوری اسلامی نسبت به زنان در مواجهه با تن ندادن به حجاب اجباری اشاره کرده و یادآوری شعار «یا روسری یا تو سری» در روزهای آغازین انقلاب آن را نشانه‌ای از «وحشت و ترس» حاکمیت دانسته و نوشته است: «شک نکنید تغییر راهبردهای عظیمی همچون تغییر از “یا روسری یا توسری” به “خانم‌هایی که کشف حجاب می‌کنند باید تذکر لسانی داد” بر مبنای سیاست دوراندیشی و احتیاط – بخوانید ترس و وحشت – است.»

متن کامل این نامه را در ادامه بخوانید:

همکاران گرامی درود

برای اینجانب محمدحسین سپهری قبل از ورود به زندان شادمانه‌ترین و رضایت‌بخش‌ترین ایام زندگی آن دوره‌ای بود که در کنار همسر و فرزندانم بودم؛ با آنکه درآمدم بسیار اندک بود اما سخت یقین داشتم قادرم بی‌آنکه از بابت سختی‌ها و مشقات ناحقی که رژیم هر روزه سر راه زندگی‌ام قرار می‌داد چندان آزرده نشوم و این مشقات را تحمل نمایم چرا که به خود می‌گفتم هزار و یک چیز در اطرافم وجود دارد که من دوست‌شان دارم، اما آنچه بیش از همه به من انگیزه می‌داد که از بهشت کوچک خود، موقت چشم‌پوشی نموده و این چنین به استقبال خطر بروم، این واقعیت غیرقابل کتمان بود که این طاعون فراگیر چهل ساله بدون تردید و به زودی به مصیبت‌بارترین شکل ممکن بر زندگی همه از جمله فرزندانم خود را تحمیل خواهد کرد و اگر این رژیم را متوقف نکنیم شاید در آینده نزدیک دیگر ایران وجود نداشته باشد، مگر اینکه پذیرش حکومت جمهوری اسلامی و تحمل قوانین این رژیم را همچون به خاک افتادن و سجده در برابر مجسمه گوساله‌ای بدانیم که تنها هنرش اینست که وقتی هواورش می‌دارد صدای گاو می‌دهد و نتیجه اینکه هم اکنون بیش از چهل و پنج ماه است که در زندانم ولی امروز خدا را شاهد می‌گیرم که حتی یک بار هم از مسیری که طی کردم پشیمان نیستم چرا که هم اکنون خود را در موقعیتی می‌بینم که اثبات می‌کند شور و شوق وطن‌پرستی‌ام باد هوا نبوده و سرافرازم از اینکه برای استقلال و آزادی کشور، برای امنیت، رفاه و آسایش در آینده‌مان و برای شرف ملت و برای پاسخ به پرسش بودن یا نبودن وطن، با آنکه لازم بود از بسیاری چیزهای خوب موقت صرف نظر کنم، قدم در این مسیر گذاشتم.

در جریان سال‌های زندان، هیچ چیز بیش از این خبر روحیه‌ام را تضعیف نمی‌کرد که در این شرایط متاسفانه بعضی مطالبه‌گری را برگزاری مراسم ندبه و استغاثه در پیشگاه سوداگران مذهب و سیاست می‌دانند. این اطاعت کورکورانه و ساده‌لوحی کودکانه امکان خسارت‌بارترین ظلم‌هایی را که درمخیله نمی‌گنجد را فراهم کرده تا روند فروپاشی اخلاقی و اضمحلال نظم و عدالت اجتماعی بویژه در مورد فرهنگیان را شاهد باشیم. این دوستان به صرف وجود دولت معتقدند باید آن را مقدس و تخطی‌ناپذیر بشماریم و بدین طریق در ذهن ایشان وسیله جای هدف را گرفته است چرا که دولت دیگر به منظور خدمت به مردم وجود ندارد بلکه مردم به منظور ستایش و پرستش دولت موجودیت دارند. ایشان براین باورند که اقتدار دولت صرفا بوسیله پذیرش مردم و حفظ آرامش فراهم می‌شود، در حالیکه همه می‌دانیم با ترکیب اقتدار ملی ناشی از تولید ثروت و سعادت فردی ناشی از عدالت و آزادی، موجبات سعادت اجتماعی و ظهور یک ملت سرافراز و بزرگ فراهم می‌شود. این رفتارشان نشان پذیرش فرهنگ مطلوب رژیم است زیرا حضرات راه درست مطالبه‌گری را ناله و استغاثه به پیشگاه حاکمان می‌دانند و یا بلند کردن دست دعا به سوی آسمان که خدایا خودت مشکلات را برطرف کن چرا که آقایان فعلا اولویتشان محافظت از کسب و کاریست که از ترکیب مذهب و سیاست جور کرده‌اند، می‌باشد. همچنین متاسفانه جمعی از همکاران تصور می‌کنند از راه عریضه‌نویسی، گریه‌کردن و التماس کردن همراه با تکان دادن شاخه‌های زیتون و نمایاندن شرایط فلاکت‌بار به روشی صلح‌طلبانه همراه با تاکید بر ضرورت اطاعت از رژیم، از حاکمانی که سرچشمه همه فلاکت‌ها هستند، مطالبه‌گری کرده‌‌اند. اینان تصور می‌کنند هر نظمی بهتر از بی‌نظمی می‌باشد در حالی که شرایط موجود نهایت بی‌نظمی است. این اظهار نظرها نبود قدرت اراده فعال و درخواستی آمیخته با ترس را نشان می‌دهد و آثار مصیبت‌بار این روش مطالبه‌گری چنان فراگیر شده که موجب حیرت است که چگونه کسانی جرات بر زبان آوردن این ادعاها را دارند چرا که اثبات شده این روش عقیم حق‌خواهی بیشتر نشان انحطاط می‌باشد و خواهش کردن از ظالم برای کاهش ظلم، حق‌خواهی و مطالبه‌گری نیست و فقط توسط افراد بی‌لیاقت و بی‌عرضه‌ای که در مخیله خود تصور می‌کنند می‌توان بر گنداب حمایت از ظالم اشتیاق مطالبه‌گری صحیح را پرورش داد، انجام می‌شود. اکنون باید پرسید آیا براستی زمان آن نرسیده که معلمان شجاعانه به این فرایند تخریب روانی که در میان فرهنگیان جریان دارد پایان ببخشند؟ آیا کسی شک دارد که رژیم در بیش از چهار دهه گذشته عامدانه تلاش کرده معلم از نظر اقتصادی ضعیف شود؟ آیا درخواست تغییر آموزش سیاسی به سیاست آموزشی مدرن جرم است؟ آیا در حال حاضر دو میلیون معلم شاغل و بازنشسته به اندازه فلان آیت الله ناشناس در آموزش و پرورش تاثیرگذار هستند؟ آیا به اعضای حراست و هیات‌های تخلفاتی که با پرونده‌سازی و صدور محکومیت برای فرهنگیان معترض عملا تبدیل به عمله ظلم شده‌اند نباید به صراحت هشدار داد که بزودی در پای میز عدالت طعم عدالت را با تمام جزئیاتش خواهید چشید؟ آیا بیان اینکه معلمان بر اثر سیاست‌های تعمدی رژیم اکنون نه گذشته‌ای دارند و نه حال و با وجود این حضرات نه آینده‌ای، جرم است؟ آیا بیان این واقعیت که رژیم چهل و چهار سال کشوری را که ده برابر متوسط دنیا امکانات خدادادی دارد را تصرف کرده‌ و موجب شده‌اند اکثر مردم در فقر مطلق گرفتار باشند، پس این رژیم بایستی برود، جرم است؟ آیا وقت آن نرسیده که از علی خامنه‌‍ای بخواهیم به جای سخنرانی همراه با فضل‌فروشی، عقل‌کل‌پنداری و تظاهر جاعلانه به دردشناسی در هفته معلم از تمامی فرهنگیان به دلیل ظلمی که عمدی اعمال کرده به صورت رسمی، شفاف و خاضعانه عذرخواهی کند؟

هم‌میهنان، سوال نابجایی نیست اکر پرسیده شود، عبارت جمهوری اسلامی چه چیزی به ذهن تبادر می‌کند؟ آن تصویر هولناک، تصویر حاکمان و رژیم حاکم بر کشور است. آری، این رژیم چکیده‌ای از بیماری‌های تاریخی ایرانیان است که در تلاطم سال پنجاه و هفت به شدت عود کرد و جماعتی را به قدرت رساند که هیچ آرمان و آرزویی نداشت جز کسب قدرت و هر ندانم کاری و خیانتی را که از دست‌شان برمی‌آمد انجام دادند به نحوی که شرایط موجود تجلی نیات بداندیشانه این جماعت فرومایه و نالایق است. شرایطی آنچنان غیرقابل توجیه که اکنون بسیاری از کسانی که با صدای بلند به رژیم بد و بیراه می‌گویند و خود را در صف قضاوت درباره میزان مصیبت جمهوری اسلامی در کسوت خردمند جای داده‌اند، همان کسانی هستند که انقلابی‌گری کورشان در پنجاه و هفت عامل ایجاد این شرایط بوده است؛ رژیمی بسیار ناتوان و فاسد ولی پرادعا که تا امروز هر وعده ای که داده است، عملکردشان به گونه‌ای بوده است که عکس وعده داده شده حاصل آمده، به نحوی که اکنون کسی نیست که شک داشته باشد که بین توانایی این حضرات و میزان لاف زدنشان نسبت عکس برقرار است آنگونه که همه انتظار دارند نتیجه شعار سال‌شان “مهار تورم و رشد تولید” به “رشد تورم و نابودی هر چه بیشتر تولید” برسد، چرا که این مقامات نمی‌توانند بر سستی و خمودگی ذهنی و اخلاقی خود چیره شوند. به عقیده من، سخنرانی اول فروردین رهبر رژیم و اعلام چنین شعار سال، بیش از آنکه اعلام سیاست ریل‌گذاری جدید باشد اذعان به نابودی اقتصاد بود به گواه شرایط غیرقابل انکار کنونی که ناامنی و یا شکلی از بی‌ثباتی از بابت کسب معاش روزانه به عنوان غم‌انگیزترین ویژگی زندگی بیش از نیمی از ایرانیان گردیده است و خبر از آگاهی رژیم از رسیدن مردم به این اطمینان است که بدون شک مشکلات اقتصادی نمود بیرونی سرطان سیاسی کشور است و با بودن این رژیم مشکلات اقتصادی با راه‌حل‌های اقتصادی درمان‌شدنی نیست و تصور درمان مشکلات بدون درمان این سرطان درونی که همانا جمهوری اسلامی است امری غیرممکن و محال است و این اقدامات نصفه و نیمه مسخره‌ا‌ی که در پیش گرفته‌اند برای علاج اقیانوس مشکلات خودساخته به خودی خود شاخص فرایند از هم‌پاشیدگی و تجزیه‌ای است که از هم اکنون درهم‌شکستگی رژیم را نشان می‌دهد و اینها جلوه بیرونی فرایند درونی انحطاط و فسادی است که لاجرم دیر یا زود می‌بایست به سقوط و فروپاشی رژیم بیانجامد و دلایلی که آقایان برای مشکلات می‌آورند فقط عذرها و بهانه‌های رقت‌انگیز مشتی ناتوان است که از جرم خود آگاهند. بنابراین با اطمینان می‌توان گفت این شعار سال در واقع اذعان به کشاکشی ایدئولوژیک به منزله نبرد میان حکومت با مردم معترض همچون جدال مرگ و زندگی می‌باشد. البته این شرایط در نگاهی دقیق‌تر خود جلوه‌ای از جواب عکس گرفتن از سیاست تعمدی آقایانی که به این نتیجه رسیده بودند زمانی که خانواده در تنگناهای شدید اقتصادی قرار می‌گیرد، در نهایت اکثر فرزندان در این خانواده‌ها وارد حدی از بی‌تفاوتی می‌شوند که دلنشین‌ترین فعالیت برای‌شان بطالت و لاقیدی می‌گردد و در آن حال به هیچ چیز اهمیت نخواهند داد و مطمئنا برای چنین نسلی صحبت از شور و اشتیاق میهن‌پرستی چیزی جز لاطائلات نخواهد بود چرا که انسان تنها برای آنچه بدان عشق می‌ورزد حاضر است بجنگد و تنها چیزی را دوست می‌دارد که به آن احترام می‌گذارد، در نتیجه این نسل چون ایران را نمی‌شناسد پس احترامی برای آن قائل نیست و چون کشورش را دوست ندارد حاضر نیست برای آن بجنگد و در نهایت از تباهکاری حضرات به خشم نخواهد آمد و این چنین نسلی هیچ دریافتی از جهان سیاسی پیرامون خود ندارد و حق انتخاب، انتقاد و شکایت را نیز برای خود قائل نیست.

براستی اگر بخواهیم شعار سال و رفتار این روزهای رژیم را درست تفسیر کنیم تا چه میزان مبتنی بر انگیزه و دغدغه ساختگی بنیاد سست‌شان است باید به تماشای نمایش غم‌انگیز تباهی جامعه همراه با ملغمه‌ای از تظاهر به اقتدار و سربلندی از طرف این واعظان مرگ بنشینیم که چگونه درخت خشک و آفت‌زده جمهوری اسلامی از فقر و فلاکت ایرانیان تغذیه می‌کند و چگونه این رژیم آگاهانه تلاش کرده با گرفتار ساختن مردم در مشکلات شدید اقتصادی فضائل اخلاقی همچون هم‌نوع دوستی را از بین ببرد. با این روش که برای مردمانی که روی هر پله نردبان اجتماعی قرار دارند هر گونه تماس با سطح زندگی و سطح فرهنگی که از آن عبور کرده‌اند تحمل ناپذیر باشد چرا که مبارزه‌ای سخت و دشوار را برای رسیدن به آنجا از سرگذرانده‌ و تنازع شخص برای بقا و یا میل به بالا رفتن، حساسیت‌اش را نسبت به مردمی که از این قافله عقب مانده‌اند از بین برده و مفهوم عقل معاش و نیز عادت به تنظیم هزینه‌ها آن هم به هر هزینه رشد یابد.

این مدعیان ترویج اخلاق از روز اول سیاست را هنر ممکنات می‌دانستند و برای دستیابی به کوچکترین هدف سیاسی همه وسایل ممکن را به کار گرفته و یا حداقل آزموده‌اند و به این مقصود به هیچ اصول سیاسی، اخلاقی و حتی هیچ گونه هدف سیاسی معین جز حفظ رژیم در خود ضرورت التزام و پای‌بندی احساس نکرده‌اند ولی اکنون دست سرنوشت در برابر چشمان حاکمان جمهوری اسلامی مشعلی را نگه داشته که بر حاصل حکومت‌شان و آینده مصیبت‌بارشان به روشنی نظاره کنند که به چه اندازه نتایج برآمده از حکومت این حضرات مضحک و تاسف‌بار می‌باشد و مشخص شود که این رژیم با آن همه وعده در حال فرو ریختن است و راهکارهای متداول آقایان، همچون علم کردن مجموعه‌ای از دشمنان خیالی در پیش چشم مردم و یا بیان عبارت ما شهید داده‌ایم دیگر چاره کار نیست زیرا مشخص شده اگر هر گونه تقابلی جهانی با جمهوری اسلامی وجود دارد به دلیل رفتارهای خطرناک و مشکوک رژیم است و همچنین زمانی که این حضرات که خون پاک شهدای وطن را پایمال کرده‌اند ادعا می‌کنند شهید داده‌اند در واقع رذیلانه می‌خواهند از گور قهرمانان وطن برای منافع خود اعتبار بدوزند و دیگر نمی‌توانند انکار کنند که شواهد غم‌انگیز و فاجعه‌بار بلایای پیوسته مصایب موجود حاصل آشکار فساد و ندانم‌کاری خودشان است.

البته فرقی نمی‌کند که آقایان خود را به چه اندازه به ندیدن بزنند و یا در پوشش زاهدمآبی مقدس گونه‌ای از نتایج گناهان مردم دم زنند و شرایط را گناه‌آ‌لود توصیف کنند. این راهکارها به یک اندازه مسخره است و دروغین؛ به همان مسخرگی زمانی که با حالتی از انزجار چشمان خود را می‌بندند و برای بهبود شرایط دعا می‌کنند.

به عقیده من مهمترین علت شکست جمهوری اسلامی در تحقق رویاهایشان را به نقیصه‌های عظیمی که در نبود یک دریافت روشن از تضاد شدیدی که مابین هدف‌هایی که آرزوی دستیابی بدان را داشتند با حقیقت مطلوب جامعه می‌توان جستجو کرد زیرا در عمل از همه عواملی که موجب اتحاد و یگانگی جامعه می‌شد پرهیز نمودند و از هر عاملی که به بیگانه ساختن ملیت مردم بیانجامد استفاده کردند و در یک کلام حضرات با رویه ضد ایرانی نوعی ایران ستیزی را با شالوده صرفا مذهبی به راه انداختند. این خصیصه غم‌انگیز ایران ستیزی مسئولین جمهوری اسلامی که به ضرورت یک قاعده ثابت و رایج درآمد از آنجا نشات می‌گیرد که اینان تهی از هر گونه انگیزه و یا نیروی خلاقه برای تولید چیزی ارزشمند هستند و از تمام خوبی‌هایی که در گذشته پدید آمده نفرت دارند پس آنها را پس زده و کوشیده‌اند حتی خاطره این آثار را محو و نابود کنند، این بدنام کردن و از سکه انداختن آثار گذشته توسط جماعتی که انحطاط فکری و رفتاری آنان غیرقابل کتمان است، اکنون جواب وارونه داده یعنی به جای آنکه آثار گذشته را پست و عتیقه جلوه دهد گواه روشنی برای سوء نیت اینان شده است و نتیجه این ایران ستیزی با چاشنی مذهب، یکی از عوامل دین‌گریزی و دین‌ستیزی شده است. جالب است که در این شرایط شاهد یکی دیگر از نشانه‌های انحطاط فرهنگی و ورشکستگی اجتماعی رژیم در گسیل مبلغان مذهبی به پنج قاره برای دعوت و هدایت مردم آنجا (البته از نظر خودشان) به اعتقاداتی که مسئولین جمهوری اسلامی مدعی سردمداری آن را دارند، هستیم. در حالی که شواهد آشکاری وجود دارد که خبر از این واقعیت می‌دهد که میلیون‌ها پیرو خود را در ایران از دست داده‌اند. البته برای کسانی که سکان جمهوری اسلامی را با وجود این همه رسوایی‌ها در دست دارند یک افتضاح و دروغ کمتر یا بیشتر به حال این شیادان چه فرقی می‌کند. اکنون از آنجایی که فشار موجود فرای توان تحمل مردم است سال‌هاست نارضایتی عمیقی را در درون مردم به ثبات رسانده و این احساس غبن و نارضایتی مدت‌هاست آرزوی تغییر بنیادین را در ژرفای دل میلیون‌ها ایرانی ایجاد کرده است و این درک ضرورت تغییر به شکل اعتراضات فراگیر جلوه‌گر می‌شود که آخرین مورد آن در سال گذشته برای مدت چندین ماه اتفاق افتاد که این بار حضرات مدعیند این اعتراضات فقط ظهور جوگیر شدن جوانان و مخصوصا نوجوانان دهه هشتادی بوده در حالی که این اعتراضات کار لایق‌ترین، قوی‌ترین، مصمم‌ترین، جسورترین و برجسته‌ترین عناصر همه طبقات جامعه بود و اکنون این اعتراضات اگر به ضرورت تاکتیکی باز مدتی فروکش کرده و به حاشیه رفته ولی به محض آنکه برهه مناسب آن فرا برسد دوباره به گونه‌ای بسیار زنده پدیدار می‌شود و این معترضان سیاسی آماده به جان پذیرفتن خطرات از جمله به زندان رفتن هستند و قابل پیش‌بینی است که به زودی به قول آقایان فوج فوج خصوصا گرسنگان از بند رسته از زاغه‌های فقر و فلاکت بیرون بیایند تا به حاکمان به ظاهر از همه جا بی‌خبر هجوم ببرند و در آن زمان تقصیر اعتراضات غیرمسالمت‌آمیز کاملا متوجه کسانی است که راه را برای اعتراضات قانونی به روش‌های مختلف سد کردند چه آنها که اعتراضات را منوط به داشتن مجوزی که هیچگاه صادر نمی‌شود، نمودند و چه آنانی که جرائم غیرقابل سنجشی از قبیل تبلیغ علیه نظام و تشویش اذهان عمومی را برای سرکوب مردم تراشیدند؛ این جرائم سندی است بر این ادعا که مسئولین رژیم همه وسایل را بکار می‌بندند تا از نقد اعمال خود طفره بروند؛ این رویه رژیم که با هر کوششی برای تغییر و اصلاح مخالفت می‌کند تخم نفرت و بیزاری را پاشانده که اکنون توجیه اخلاقی برای هر گونه اعتراض شده است و مشخص کرده گمان حضرات که با به صحنه آوردن اندکی از ملت همیشه در بحران وتوی نخوت‌آمیزی را صادر می‌کند که جلوی گسترش اعتراضات را خواهد گرفت و مردم را به موضع تسلیم مطلق سوق می‌دهد دیگر جواب نمی‌دهد و این حرص و بی‌مسئولیتی اکنون خبر از آینده نزدیک و اجتناب ناپذیری می‌دهد که به زودی توالی اعتراضات سراسری در بسترهای مختلف کشور را فرا خواهد گرفت و این اطمینان تاثیری بسیار دلهره‎‌آور و نگران‌کننده نسبت به آینده مصیبت‌بار در دل و جان تک تک مسئولان رژیم ایجاد کرده و حتی بسیاری از افراد در جناح‌های سیاسی رژیم را به این باور رسانده که با پیروی کورکورانه از رهبری رژیم خود را به قعر مهلکه‌ای انداخته‌اند. در نتیجه حضرات دگردیسی خود را با ظاهر شدن در نقش خیرخواه آغاز کرده‌اند، آن هم همراه با تجلی فروتنی و شکسته نفسی که مخصوص این قماش است و بدین گونه بر طبل فضائل خود می‌کوبند به این امید که کسانی اینان را باور کنند تا فرصتی فراهم شود تا بنای تحریف و پیچاندن خواست مردم را بگذارند. براستی آیا کسی یافت می‌شود که از تصور پیشاهنگ شدن اینان برای حل مشکلات دچار وحشت نشود. واقعا باید اندیشید اینان با چنین کارنامه‌ای به چه منظور با اصرار و سماجت از تساحل و تسامح مذهبی هواخواهی می‌کنند. آیا هدفی جز این دارند که تقصیر این کوه مصیبت را بر گردن دیگرانی بیاندازند و آیا دلیلی جز حفظ و تامین تسلط بر مردم را دارند. بواقع این حالت تشنگی به صلح، روشنگری و مدارا از کجا نشات گرفته است.

شک نکنید تغییر راهبردهای عظیمی همچون تغییر از “یا روسری یا توسری” به “خانم‌هایی که کشف حجاب می‌کنند باید تذکر لسانی داد” بر مبنای سیاست دوراندیشی و احتیاط – بخوانید ترس و وحشت – است، البته این رفتار آقایان دیگر عادت‌شان شده که با وجود تلی از رسوایی‌ها و فضاحت‌ها بر خود رسالتی نانوشته ببینند که گویی ندایی از غیب از آنها خواسته به رغم بی‌مایگی و میان‌مایگی‌شان تمام توان ادعایی بی‌کران نداشته‌شان را در اختیار مردم قرار دهند، البته تا پیش از این خواست اکثریت را این آقایان به هیچ می‌گرفتند و شخصیت فردی هیچ جایی از اعراب نداشت و در ساختارهای اداری و حکومتی رژیم بسیار زود استقلال شخصیت و حتی ابتکار عمل بی‌ارزش می‌شد و کارایی و توانایی جای خود را به آزمون هواخواهی از رژیم می‌داد و فقط شاهد تکرار گفته‌هایی از راس رژیم توسط این مقامات بودیم که البته این عملکرد نشان می‌داد اینان در هیچ موردی تحت اجبار و ضرورت رسیدن به تصمیم قرار ندارند و تصمیم به آنها دیکته می‌شود. اکنون مگر چه اتفاقی افتاده که مسئولین رژیم مدعیند توانایی و اراده لازم را برای جبران پی‌آمدهای ناشی از خطای اسلاف خود را دارند و اگر فقط چهل سال فرصت یابند با توان فوق بشری هر کوششی که ممکن باشد را به کار خواهند برد تا آثار و پی‌آمدهای بی‌مبالاتی و بی‌فکری پیشینیان خود را خنثی کنند. گویی در چهل سال قبل گروهی دیگر غیر از اینان مسلط بر کشور بوده است. رویدادهای اصلی که مسئولین رژیم را این گونه وحشت زده کرده اول از همه رسیدن باور عمومی به اینکه طوق بندگی فکری و بردگی جسمی همیشه تلخ‌ترین و ناخوشایندترین تجربه‌ای است که بشریت بر خود دیده است. دوم این آگاهی عمومی که نوسان و حرکت مناصب سیاسی مابین جناح‌های رژیم هیچ خاصیتی ندارد و جناح‌های مختلف رژیم شاید در مقام سخن با یکدیگر تفاوتی داشته باشند ولی در مقام عمل عملکردشان یکی است. سوم میزان اعتلا و یا عمق سقوط را همواره با مقایسه تفاوت میان سطح وضع نخستین و وضع کنونی با در نظر گرفتن استعداد و توانایی کشور و مردم می‌توان سنجید و با قبول این متر و مقیاس نتیجه جمهوری اسلامی چیزی جز سفوط آزاد در همه عرصه‌های نبوده است و مردم و کشور در آرمان‌های و نگاه اینان هیچ ارزشی نداشته است. چهارم، عدم مسئولیت‌پذیری که در تمامی ساختار رژیم شاهدیم به نحوی که بطور مثال یکی از بارزترین ویژگی‌های مجلس قانونگذاری جمهوری اسلامی عدم مسئولیت فردی در جماعت اعضای مجلس است. چنان اینان لوایح و احکامی را از تصویب گذرانده‌اند که ویرانگرترین پی‌آمدها را برای کشور و مردم در برداشته اما هیچکس مسئولیتی در قبال آن ندارد حتی مشخص نیست چه کسی رای موافق داده و چه کسی رای مخالف. این شرایط باعث گردیده که اکنون اعضای مجلس شروع به تظاهری با عنوان شفاف‌سازی آراء کرده‌اند که این شعبده‌ها البته کسی را دیگر فریب نمی‌دهد. پنجم، اطمینان از عدم امکان کوچکترین اصلاح ساختاری، چرا که حضرات بدرستی دریافته‌اند پذیرش کوچکترین اصلاح در قانون اساسی جاده‌ای را باز می‌کند که مسلم به حذف تمامی اصول بنیادین جمهوری اسلامی ختم خواهد شد ؟؟؟ اینکه هر اندازه که کل نمایش انتخابات حکومت این واعظان مرگ بیش از پیش رو به ویرانی گذاشت بیشتر می‌شد در این ساختار تکرار نمایش غم باری را دید که چگونه با هنر جادوی تبلیغات طی چند هفته نام‌ها و چهره‌هایی را تلاش می‌کردند از کلاه جادو بیرون آورند و به گونه‌ای جلوه دهند که تمام امیدها و آرزوهای بزرگ مردم را می‌توان به این نام‌ها بست ولی اکنون سال‌هاست که این بزک و تزئین بیشتر موجب می‌شود این اسامی حتی اگر مردم شخص کاندیدا را نشناسند بدترکیب جلوه کنند به گونه‌ای که این نام‌ها و نمادهای نمایان بدترین اشرار در منظر عمومی دیده شوند. به همین دلیل منصب‌طلبان مجلس شورای اسلامی از هم اکنون بوی خطر را از پاتیل کریه انتخابات احساس می‌کنند که این سیاست‌بازی به آخر رسیده و با خط سیر گذشته به جایی نخواهند رسید.

البته هم اکنون مشکل دیگری هم دارند و آن اینکه اگر کسی بپرسد واپسین انسان بزرگ و محترمی که از میان صفوف به هم فشرده‌ی جناح‌های مختلف جمهوری اسلامی برخاسته که بوده و یا اصلا در این چهل‌وچهار سال، یک شخص قابل تحمل در این جماعت مشاهده شد؟ نمی‌دانند چه پاسخ دهند اما خوب می‌دانند که عرصه فعالیت سیاسی را چنان خصوصی کرده‌اند که رسیدن به مناصب حکومتی برای افراد غیروابسته به رژیم، بیشتر یک دوی امدادی وحشیانه است که در عمل به اراده عده‌ای معدود بین همان عده محدود دست به دست می‌شود.

از طرفی حضرات در برابر خود، واقعیات و مشکلات عظیمی را می‌بینند که قابل درمان نیست؛ اول اینکه طرفدار جمهوری اسلامی باید هرهری‌مابی منحطی را در هزارتوی اختلالات روانی داشته باشد که نسبت به آینده خود نگران نباشد چرا که در دود و دم متعفن بیانات گهربار رهبری رژیم هیچ افق روشنی قابل تصور نیست؛ دوم اینکه ادعاهای ضرورت وجود جمهوری اسلامی برای حفظ تمامیت کشور دیگر مورد قبول مردم قرار نمی‌گیرد و تا سر حد ممکن وراجی‌های یاوه و پوچی به نظر می‌رسد که میوه‌های درختی است که از پیوند تکبر و بلاحت به بار نشسته چرا که این سخنان فقط می‌تواند نتیجه همبستگی نخوت و غرور باشد؛ متاسفانه رژیم در مواردی به تمامیت ارضی کشور چوب حراج زده؛ سوم اینکه در حال حاضر رژیم آنچنان با شخصیت رهبرش گره خورده که با اطمینان می‌توان گفت مرگ این مظهر سالخورده رژیم در حکم مرگ خود رژیم است؛ چهارم وجود شواهدی آشکار که نشان می‌دهد اکثریت مردم پس از قتل مهسا مطمئن شده‌اند که رژیم رفتنی است زیرا تا پیش از مهسا بخشی از مردم که به دلیل تحصیلات، موضع و موقعیتشان وظیفه داشتند موضعی محکم و استوار بر ضد اهانت و تحقیر مردم بگیرند بنا به دلایلی از این کار سر باز می‌زدند، ولی پس از قتل مهسا به خوبی دریافتند آنان که در این شرایط سکوت را برگزینند باید از فکر داوری در آینده نزدیک درباره خود احساس شرم کنند و در نتیجه آنچنان یکپارچه محکم، استوار و شفاف اعلام موضع کردند که تقریبا تمامی ایرانیان را به تعیین رساند که رژیم در آستانه نابودی است؛ آری بار دیگر تصور حضرات از عادت بی‌اعتنایی مردم نسبت به مسئولیت، اشتباه از کار درآمد؛ پنجم رفتار مخصوصا بانوان ایرانی در زمانی که اعتراضات خیابانی فروکش کرده نشان می‌دهد دیگر حاضر به پذیرش ارزش‌های رژیم نیستند و این را آقایان به خوبی می‌دانند که تصور رهایی ایران از دست این حضرات زمانی به عینیّت می‌رسد که اقشار مختلف مردم بیزاری خود را از ارزش‌های آقایان به وضوح نشان دهند؛ ششم اینکه اگر رهبر جمهوری اسلامی تاکنون فارغ از هر گونه مسئولیت‌پذیری هر چه خواسته انجام داده ولی اکنون پس از اعتراضات سراسری اگر تسلیم خواست مردم نشود و قدرتی را که از مردم دزدیده و حق انتخابی را که از مردم غصب کرده به مردم برنگرداند ضمانت مسئولیت هر تصمیم دیگر را با همه آنچه را که در دنیا و حتی زندگی خود دارد وثیقه قرار داده است. اکنون اطمینان داریم که ساعت تحویل قدرت بسیار نزدیک است و احتمالا دیکتاتوری تنگ‌نظرانه آخوندی مقاومتی منفعلانه در پیش خواهد گرفت که برای در هم شکستن این مقاومت باید تلاشی فعّال، شجاعانه و بااراده برای رساندن این مسئولیت گران به منزل مطلوب داشته باشیم. بدین منظور پرسش تعیین‌کننده‌ای که باید مطرح شود این است که فردای پس از این رژیم به چه صورت باید باشد و هر شخص و گروه مدعی باید شفاف پاسخ دهد تا چشم‌انداز آینده تا حد امکان روشن شود و مردم آگاهانه انتخاب کنند.

در خودتباهی پنجاه‌وهفت عبارت جمهوری اسلامی یک مفهوم گنگ و دوپهلو داشت نه با سوءبرداشت مردم موفق به دستیابی حمایت خیل عظیمی از مردم آن زمان شد ولی گذشت زمان و روشن شدن ماهیت واقعی رژیم به شدت تعداد حامیان رژیم دچار ریزش شد؛ در آن دوره عبارت‌هایی مانند ملّی، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی به فریادهای بلند ملّی تبدیل شد که تعریف دقیقی از این واژگان در ذهن نداشتند به نحوی که اکنون مشخص گردیده که بودند کسانی که لفظ ملّی را به کار می‌بردند تا در سایه آن مفهوم‌هایی را سرهم کنند که به میزان باورنکردنی دروغین بود. همچنین مشخص شده واژه ملّی هیچ اندیشه ویژه‌ای را بیان نمی‌کند و می‌توان آن را به شیوه‌های گوناگون تفسیر کرد چرا که بروز عملی اندیشه ملّی گنگ و نامشخص است و در شرایط موجود هر فرد با هر اعتقادی می‌تواند خود را یک چهره ملّی یا ملّی‌گرا معرفی کند و کلمه ملّی شاخص پیوستگی به حزب خاصی نیست و ادعاهای واهی کسانی که ملیّون را ره‌روان راه امیرکبیر، ستارخان و باقرخان معرفی و مخالفان خود را پیروان ناصرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه معرفی می‌کردند در واقع تلاشی برای ساخت شجره‌ای محترم برای خود و انتساب شجره خبیثه به مخالفان بوده است. همچنین اگر در مورد معانی واژه استقلال از مردم و انقلابیون پنجاه‌وهفت سوالی پرسیده می‌شد احتمالا اکثرا بیان می‌داشتند چون ایران مستعمره نیست استقلال یعنی برای ایران خودمان تصمیم بگیریم در حالیکه در این چهل‌وچهار سال یکی از ویژگی‌های خط مشی حکمرانی رژیم این بوده که تصمیماتش را کسانی هدایت کردند که اگر چه «هِر» را از «بِر» تشخیص نمی‌دادند ولی نخود هر آشی بودند. در صحبت‌های نوروزی دانای دانایان رژیم در جمع دانشجویان دیدم که چگونه محدوده تصمیم‌گیری مردم را تنگ‌نظرانه همراه با تحقیر مردم مشخص کرد. فارغ از همه این مطالب، امروز بر همگان اثبات شده که ملاک و مقیاس استقلال، حفظ منافع کشور و ملت در ارتباط با سایر کشورها می‌باشد چیزی که در این رژیم به ان حتی یک بار هم اهمیت داده نشده است.

در مورد کلمه آزادی در حطیه‌های مختلف تعریف‌های مشخص وجود دارد. مثلا آزادی اجتماعی برداشتن تمامی محدودیت‌های غیرضروری تعریف شده در حالیکه حضرات هر محدودیتی که توانستند برقرار کردند. همچنین آزادی سیاسی تعریف شده پذیرش نگاه انتقادی، سنجشی و پرسشگرایانه نسبت به تمامی زمینه‌های سیاسی که نمود این آزادی امکان انتقاد و پرسش از مسئولین توسط مردم و تعهد مسئولین به پاسخگویی به مردم است. بر این اساس، کمترین حد آزادی‌های سیاسی هم‌اکنون در کشور برقرار است. اکنون شرایط به گونه‌ای است که با قاطعیت می‌توان مدعی شد که ادعای آزادی‌خواهی انقلابیون پنجاه‌وهفت تنها روبنایی بوده که گرایشی کاملا متضاد در پسش پنهان بود.

جمهوریت در این رژیم محدود شده به صندوق رایی که هرچند مدت مردم حق رای دارند ولی حق انتخاب نه و در مورد اسلامیت رژیم اگر بخواهیم بررسی بیطرفانه‌ای در مورد تاثیر باورهای متافیزیکی در سیاست داشته باشیم باید مبنای الهیات را در نظر بگیریم. زیرا غیرقابل انکار است که کل الهیات بر این اساس بنا شده و انسان چند هزار سال اخیر در مقام انسانی ثابت و ابدی یاد می‌کند و از اینرو برای تمامی امور جهان، قوانین ثابتی در نظر گرفته و وضع می‌کند. در حالیکه در واقع تمامی امور جهان دگرگون‌شونده است و حتی دیگر واقعیت (به معنای آنچه که هست) به صورت ابدی وجود ندارد چنانکه تلاطم سال پنجاه‌وهفت در آن زمان رویدادی آزادی‌خواهانه و در خال حاضر خودتباهی دیده می‌شود و حقیقت (به معنای آنچه که باید باشد) هم به صورت ابدی نیست چنانکه جمهوری اسلامی که نودوهشت درصد موافق در سال پنجاه‌وهشت داشت در حال حاضر بعید می‌دانم پنج درصد خواهان داشته باشد.

از طرفی احکام اخلاقی در باورهای مبتنی بر الهیات بسیاری از موارد سوداهای ساخته دست این باورمندان است که بر آن نام درستکاری نهاده‌اند و عمل غیراخلاقی را در بسیاری موارد به رفتاری اطلاق کرده‌اند که بر اساس مبانی اعتقادی‌شان اینان انگیزه‌های والاتر، ظریف‌تر و معنوی‌تر را که فرهنگ و پیشرفت جدید با خود آورده است را به درستی یا کامل درک نکرده‌اند و نام دیگری برای عقب‌ماندگی است.

تجربه بیش از چهار دهه نشان داده در باور این معتقدان بزرگتری فضیلت دنیا همدردی قوی و خیالی با قدیسان‌شان است. اینان با صرفه‌جویی در مهربانی و با چهره‌ای که به زخمت نقابی از مهربانی دارد در خیال خود با احساسی مع حاصل نگرش با چشمان غمناک است و ظاهری گریان دارد با به یاد آوردن آلام و رنج‌های فراانسانی مخصوصا کودکان قدیس‌شان در پی خوشبختی می‌گردند در حالیکه هزاران هزار کودک کشور را با خیانت و ندانم‌کاری‌های‌شان به رنج‌های شدیدتر مبتلا کرده‌اند. اینان با خاطره‌سازی از اسطوره‌ها و قدیسان خود تلاش می‌کنند مردم با تماشای آلام این اسطوره‌ها هستی رنجور خود را از یاد ببرند.

البته اینان چون معمولا کارهای‌شان را با تبعیت محض از اراده فردی دیگر یا قوانین و مراسم خاصی چون استخاره به حساب خود بر اساس قانون مقدس عمل می‌کنند در نتیجه پس از انجام هر عملی، احساس مسئولیت و رنج حاصل از پشیمانی در اینان به وجود نمی‌آید.

اینان با آنکه چنان افق‌های بلند پروازانه‌ای همچون مقام انسانیت ارائه کرده بودند، اکنون یکی از ترفندهای معمولی‌شان برای منطقی جلوه دادن رنج مردم را پیش فرض اخلاقی قرار دادن این باور است که نافضیلتی‌ها شوق آفرین و فضیلت با عدم اشتیاق همراه است پس کوشیده‌اند با تغییر در قضاوت احساس رنج را تغییر دهند با روایاتی از قبیل هر که خدا را دوست داشته باشد بر او سخت می‌گیرد و یا رنج‌های دنیا کفاره گناهان است و حتی تلاش داشته و دارند که ایجاد علاقه به رنج کنند و به بیان ساده گسترش فقر و محرومیت را چندان تباه‌کاری نمی‌دانند و گاهی این همه رنج مردم را نشانه‌ای از سرنوشت مقدر یا امتحان و یا مجازاتی پر رمز و راز برای کاری در گذشته مردم انجام داده‌اند، معرفی می‌کنند و متقلبانه با این کار به خویشتن ارزش خاصی می‌بخشند و با این تصورات خود را برتر از مردم می‌دانند. تنها رنج‌باورمندانی که احساس دینی را در وجود خود جای داده‌اند در این فرایند این است که چاره‌ای جز این نمی‌بینند که اخلاقیات خود را مدام بگونه‌ای دوباره تنظیم کنند که سعادت را در قالب فرد نبینند و در نهایت خودفریبی و تظاهر در هر شرایط به جانبداری و امیدواری از قدرتی که هیچ ارزش و اهمیتی ندارد بپردازند و آنچه را که به حکومت مربوط است را به آرمان‌های دینی ترجیح دهد و تمامی توانایی خود را در قضاوت و احساس تیره و تار ساخته و سایه دین را که بر همه امور  به خصوص ابتدایی‌ترین و بدیهی‌ترین اصول اخلاقی سنگینی می‌کند را تحمل کنند و یا به مخالفت برخیزند.

آنان که در این رژیم ماندند نقش گنه‌کار مغرور را پذیرفتند البته با نگاه به تاریخ این گناهکاران مغرور را به عنوان یکی از چهره‌های آشنا در تمامی مذاهب می‌بینیم گناهکاران مغروری که وعده مدینه فاضله مذهبی دادند ولی مردم را وارد برزخ نمودند.

آخرین نسخه جویای این مدینه فاضله مذهبی را در جمهوری اسلامی می‌توان مشاهده کرد، موجوداتی که از غارها و کوهستان‌ اولیه بشریت به زیر آمدند و با کمک باورهای ملت و مسئولان به تماشای هراس‌انگیز میز تشریح نتایج مصیبت‌بار اعتقادات‌شان نشسته‌اند که چگونه این رژیم در پوشش تلاش برای رسیدن به فضیلت‌های دینی و عشق به امت اسلامی طاعون تمام عیاری را در جهان گستراند و چگونه لایه‌های مختلف جامعه اندک اندک به مرحله‌ای رسید که تمامی ایمان به الهام و کسب معرفت و حقیقت را از راه معجزه بدست فراموشی سپرد و یقین پیدا کرد که تلاش الهیات برای آنکه به زندگی و اعمال انسان تا حدامکان ژرفا و اهمیت ببخشد راه بجایی نخواهد برد اثبات این واقعیت که انسان معتقد به متافیزیک به عالم اخلاق نزدیک‌تر از انسان معتقد به فیزیک نیست در زیر پتک شناخت تاریخی به تبری سخت و برنده تبدیل شده است که تمامی ریشه‌های درخت نیازهای متافیزیک را قطع می‌کند.

در نظر من هزینه‌ای که کشور و ملت برای این شناخت پرداخته آنچنان سنگین است که زمانی که از سر دلداری دادن به خویشتن به خود می‌گویم مسیری که در این رژیم طی شد باید اتفاق می‌افتاد تا از شر باورهای عادتی خلاصی می‌یافتیم، بی‌اختیار دل و نگاهم جای دیگر می‌رود، جای خیل عظیم کشتگان ناشی از جاه‌طلبی حضرات؛ جای توان و استعداد و فرصت و ثروت عظیمی که در این مدت چه آسان بر اثر خیانت و ندانم کاری بر باد رفت؛ جای میهن‌پرستانی همچون محمدرضاشاه پهلوی که سرنوشت این ستم را برآنها روا داشت که گذاشت شاهد منظره‌ای باشند که نه تنها در طول عمر که تا واپسین دم حیات امیدوار بودند از آن جلوگیری کنند. براستی که ما چه بد اقبال بوده‌ایم که چنین صحنه‌هایی را دیده‌ایم و چه خوش اقبالیم که در کنار زدن این ساختار فاسد می‌توانیم نقشی داشته باشیم.

به هر صورت اکنون که عقلانیت و درستی تمامی ادعاهای رژیم حتی ادعای ضرورت اجتناب ناپذیر بودن آن خودتباهی مشخص شده که نه اجتناب ناپذیر بوده و نه ضروری و اثبات شده تجربه‌های اندک و تیره و تار این افراد با آنکه در نظرشان چنان ارزشمند جلوه می‌کند که مدعی‌اند می‌توان در بستر این تجربه‌ها چنان زراعتی به راه انداخت که سالی سه بار محصول برداشت با آنکه همان  یکبار هم که تجربه شد جز علف هرز و حدر رفت منابع و خسارت حاصل دیگری نداشته است. آیا از انصاف دور است اگر بگوییم باید نویسندگان و مروجان اندیشه‌های بانیان سیاسی جمهوری اسلامی را مجرمانی دانست که تنها در مواردی نادر مستحق تبرئه یا تخفیف در مجازات هستند. آری اکنون زمان آن رسیده که از اینان قاطعانه بپرسیم.

آیا وقت آن نرسیده که مفتشان عقاید به تفتیش عقاید خود بپردازند و از تکبر دستیابی خویش به حقیقت فرا روند و دست از سرزنش دیگران بردارند و خود را در مقابل کرسی داوری نسلی ببینند که تلاطم پنجاه و هفت از دیدشان خیانتی بزرگ بر ضد کشور شمرده می‌شود. از خود بپرسیم آیا وقت آن نرسیده نیرو و وقت خود را صرف بررسی حقانیت خود کنیم؟ آیا نبرد بین عقاید به تاریخ عظمت داده یا مجادله کلامی بین باورها به نظریه‌ها تعالی بخشیده؟ چرا آنانی را که به اعتقادات خود وفادار می‌مانند می‌ستائیم و آنان که اعتقادات‌شان را تغییر می‌دهند تحقیر می‌کنیم؟

آیا در تمامی نهادهایی که از گزند وزش بادهای تند انتقاد مصون بودند فسادی از سر بی‌گناهی درست همچون قارچ رشد نکرد؟

آیا اکنون که ابرهای سنگین، تیره و رنج‌آورترین بخش تاریخ در حال کنار رفتن است بخوبی درنیافته‌ایم که معمولا هر ملتی بر بستر زمستان سرد و بیمارگونه سیاسی جوان می‌شود و دوباره جان می‌گیرد به شرط آنکه بیرق روشن‌نگری و استفلال فکری را در سخت‌ترین شرایط حفظ کرده و از آن دفاع کنیم و باورمند به این باشیم که برد اندیشه‌های اندیشمندان در نهایت روش‌ها را چنان دقیق می‌کند که می‌شود با آنها حقیقت‌های واقعی را کشف کرد؟

آیا هر کس ژرف بیندیشد به این نتیجه نمی‌رسد که حق تمام و کمال با او نیست و هیچ رودی بخودی خود بزرگ و غنی نیست بلکه دلیل آن پیوستن رودهای فرعی و همراه ساختن آنها با خویشتن است. البته اگر تصور کنیم در پذیرش اتحاد با گروه‌هایی که آشکارا تناقضات شدید ایدئولوژیک با آنها داریم افزایش و رشدی اتفاق می‌افتد باید منتظر باشیم ایستادن در کنار این افراد در نهایت قدرت ساختاری را مخصوصا برای تصمیم‌گیری کاهش داده و در طرفداران شک و سستی ایجاد کند چرا که واقعیت این اتحادها فقط مصالحه و سازش است؛ یکی از اشتباه‌ترین اتحادها قبول همراهی اصلاح‌طلبانی است که به صراحت ضرورت گذار کامل از جمهوری اسلامی را اعلام نکرده‌اند و باید توجه داشت که آنچه را اینان خوب آموخته‌اند ترک و نفی اصولی است که گاهی به پیروی از آن تظاهر کرده‌اند.

آیا شک داریم میل و اندیشه بی‌عدالتی در انسان‌های مظلوم نیز وجود دارد فقط پنهان است و اگر شرایط برای ظلم نمودن مظلومان فراهم شود آنان بهتر از ظالمان کنار زده شده نیستند چرا که از جنبه اخلاقی و درونی در جهت ظلم کردن برای خود حق قائلند؟

در واقع سوال آخر من را به وحشت می‌اندازد و باید بپذیریم که همه در قبال این امر مسئولیم. اکنون سوال اصلی این است که چاره چیست؟

اکنون در پرتو غروب خورشید در حال افول رژیم هیات سایه‌گون این مدعیان تولیت راهیابی به آسمان تبدیل به غول بدهیکلی شده و بر همگان مشخص گردیده در وجود اینان هیچ نکته مثبتی نمی‌توان یافت و تمامی کوهستان معرفت رژیم مبدل به افسانه‌ای تکان دهنده گردیده که پیش شرط درک هر مورد آن نگاه از دیدگاه آنان است و آن رنگین کمان بینهایت شناخت تبدیل به توهم‌های انسانی بیرنگ و رویی گردیده است که نظر هیچکس را جلب نمی‌کند؛ ملت خود را روی‌گردان از این رژیم و ایستاده در آستانه راه‌های گوناگون می‌بیند.

این عدم اطمینان در آفاق دید باعث لذت گردیده چرا که می‌داند راه اندیشه‌های گوناگون برایش باز است و با در نظر گرفتن تجربه‌های گذشته می‌خواهد تفکر، صبر و گفتگو پیشه کند، پس همه باید گفتگو را به تنها امری پسندیده و مفید که حکمتی ثابت از زندگی فرض بگیریم و بپذیریم حال که هدف تمامی سیاست آن شده که تا حدامکان زندگی را بر اکثریت امکان‌پذیر سازد باید همین اکثریت مفهوم زندگی قابل تحمل را از دیدگاه خویش و در همه جا تعیین کند و در صورت لزوم تغییر دهد و مطمئن باشیم آن زمان که مردمی می‌خواهند نیکبختی خویش را خود معین کنند با این احساس تعیین سرنوشت و افتخار، زندگی برای‌شان چنان خوشایند می‌گردد که پیامدهای احتمالی سوء گزینش‌های خویش را با میل و رغبت تحمل می‌کنند و در نتیجه باید باورمند به این باشیم که انتخاب متعالی در آنجایی پدید می‌آید که گرایشات و طبقه‌های سیاسی و اجتماعی متفاوت وجود داشته باشند تا اقیانوسی از آرزوهای بی‌انتها را در پیش روی خود ببینیم.

اکنون که دست پرقدرت مردم می‌خواهد شر اینان را از وطن مشترک‌مان برطرف سازد باید با افق ذهنی گسترده به پیش رویم و عنصر میهن‌پرستی را چسب قوام‌بخش سیاسی و نگه‌دارنده اقوام مختلف سازیم و با پرهیز از خشونت، انتقام و بی‌قانونی در فردای پس از این رژیم خود را گرفتار دست‌پخت‌های این جماعت غارنشین نکنیم و تلاش کنیم جلوه‌ای شگفت‌آور از حیاتی پایان‌ناپذیر را بنیان گذاریم. ایران وایر  ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲